۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

سوء تفاهم


از آن زمان که تبسم به شرط چاقو شد

نفس کشیدن مردم به شرط چاقو شد

درون فکر و خیال گناه بودیم که

خیال خوردن گندم به شرط چاقو شد

و تازه داشت خدا هم کنار می آمد

که حل سوء تفاهم به شرط چاقو شد

درون دفتر نقاشی عروسک ها

فقط کشیدن خانم به شرط چاقو شد

و کوک بودن ما را بهانه می کردند

خلاصه شعر و ترنم به شرط چاقو شد

ولش کنید غزل را فقط بگویم که

ردیف مصرع دوم به شرط چاقو شد

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

برام دعا کنید




دعا كن دلم بوي باران بگيرد
و اين درد جانسوز درمان بگيرد
دعا كن دلم رنگ آيينه گردد
و تنهايي از عشق پايان بگيرد
چكاوك به يك گوشه اش لانه سازد
شقايق ز شادابيش جان بگيرد
دعا مي كنم تا كه روزي بيايد
دعا كن سرم را به دامان بگيرد
دعا كن كه دستان پر پينه ام را
به گرمي به آغوش دستان بگيرد
دعا كن كه اين سفره خالي عشق
به باريدني طعمي از نان بگيرد
دعا كن كه تنهاترين مرد دنيا
دمي همره عشق سامان بگيرد
دعا كن اگر مي سرايم تو باشي
كه با خنده هايت دلم جان بگيرد


بازم سلام
یه وقتهایی آدم دلش میخواد از همه آدمهای دنیا بخواد که کمکش کنن. یه وقتهایی آدم جز کمک گرفتن چاره ای نداره. تو این شرایط ترجیح میده از عزیز ترین و نزدیک ترین آدم های زندگیش کمک بگیره. من الان تو همین شرایط هستم. از عزیزترین آدم های زندگیم کمک میخوام. بعد هم از همه اونهایی که این پست رو میبینن. لطفا برام دعا کنید. ممنون